سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مشهدی ها
نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچیک از مردم این آبادی...
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد،
  آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز.

سهراب

یکشنبه 90/8/22 | 5:22 عصر | حسین کارگر | نظرات ()

 پرستوهای محبت از سرزمین دل انسان ها

پر کشیده اند به را ههای دور..

دیگر گلهای مهربانی در دل کسی جوانه نمی زند.

نشانی از عشق اگر هست، تنها رد پایی است.

آن هم سال هاست که پوشیده شده با

برف های سرد و سنگین

بی اعتنایی..


چهارشنبه 90/7/27 | 4:30 عصر | قاصدک | نظرات ()

بیا که آتش صیاد، از زبانه بیفتد

خیلی وقت ها این طوری است. می نشینم گوشه ی یکی از

طاقی های رو به روی ایوان طلا، سرم را به پهلوی دیوار تکیه

می دهم. چادرم نصف صورتم را می پوشاند و من فقط و فقط

آدم ها را نگاه می کنم. زن ها و مرد ها را. بچه ها و پیرها را.

 

 

درست توی همین لحظه هاست که احساس می کنم چیزی به

نام «زیارت » را تجربه می کنم. و درست توی همین آدم هاست

که چیزی به اسم «زیارت نامه » را می خوانم.

مردی نزدیک ایوان ایستاده و کت پشمی رنگ و رو رفته اش را

روی آرنج دست چپش انداخته و دست راستش را گذاشته روی

سینه اش و لب هایش ریز ریز تکان می خورد.

« اللهم صل علی علی بن موسی الرضا المرتضی »

زنی با چادر سفید گلدار نخی اش، پای پنجره ی فولاد نشسته

و شانه هایش هر از گاهی تکان می خورد و صدای گریه اش را

به زور زیر چادرش پنهان می کند.

«فلا تخیبنی و لا تردنی بغیر قضاء حاجتی »

 

 

دختر بچه ای که موهایش را بافته و سرش را سوی آسمان

می چرخاند و با چشم هایش کبوترهای حرم را دنبال می کند و با

دست به مادرش نشان می دهد.

« بابی انت و امی یا مولای »

و من درست توی همین لحظه ها و درست از توی همین

آدم هاست که «شما » را صدا می زنم. همان وقتی که گوشه ی

یکی از رواق های روبه روی ایوان طلا نشسته ام و سرم را به

پهلوی دیوار تکیه داده ام .

«بیا که آتش صیاد، از زبانه بیفتد... »

باتشکر از روزنامه حرم

 


دوشنبه 90/7/18 | 12:33 عصر | *جواد* | نظرات ()

 

     آقا...گاهی وقتها دلم بدجوری  به هوای امام رضا کبوتر میشه و پر می زنه، هوای سقاخونه، پنجره طلا، پرستوهای صحن انقلاب ...

      اما هوای حرم تو ...نمیدونم چجوریه ...میگن اونجا بوی سیب میاد، بوی علمدار، بوی پهلوی شکسته، بوی آب ... موندم اگه بطلبی؛

        بین صفا و مروه - هفت بار ...اگه بگی اول عباسم و ....عباست سنگ حسینش رو به سینه بزنه ،هفت بار- بین صفاومروه ،

          دلم...تشنه لب...شاید زینب وار اونقدر بیاد و بره تا زیرپاهای انتظارش آب حیات بجوشه و رقیه های زمان رو سیراب کنه...

            آقا بطلب دلم بدجوری به هوات کبوتر شده و  پر میزنه...آقا...                    

 

 


شنبه 90/7/16 | 11:31 عصر | شوق وصال | نظرات ()

دوست داری کنارش بشینی تا برایت تعریف کند از روزهایی که با درشکه ورودی شهر مشهد را تا حرم می رفته،یا روزهایی که به قول خودش 5قران می داده تا حدفاصل حرم تا خیابان الندشت را برود،دوست داری بشنوی از چیزهایی که در باره دروازه نزدیک حرم میگود.یا از زمانی که تصمیم گرفته کنار امام رضا(ع)بماند و برای خودش توی این شهر کاری هم دست و پا کرده،دوست داری بشنوی از اینکه توی شهری به اسم مشهد متولد شده ای......

دوست داری تصور کنی روزی را که با قدی حدود دو وجب یا کمی بیشتر لای یک پتوی کوچک پیچیده بودنت و به زیارت امام رضا(ع)رفته ایریالدوست داری یادت بیاید اولین باری که گنبد طلایی و کبوتر ها را دیده ای.

حس خوبی ست اینکه بدانی همیشه پشت خانواده به دعای خیر و نذر امام رضایی که برایت کرده اند گرم بوده......لذت بخش است یاد آوری روزهایی که گوشه چادر مامان را گرفته ای و به ضریح امام رضا(ع)نگاه کرده ای و احساس کرده ای که زیباترین و محبوب ترین جای دنیاست.....جایی که آب هست یک عالمه وقت برای اینکه مامان کنارت بنشیند و یک عالمه دوست که میتوانی ساعتها با آنها بازی کنی وخیالت راحت باشد که یکی مواظبت هست،انگار که از پشت پنجره ضریح هوایت را داشته باشد....

روز اول سال اول مدرسه وقتی با روپوش نو و مقنعه سفید وارد حرم شدی و یک کیسه پلاستیکی گندم نذر کبوترهای حرم کرده ای تا دختر زرنگ و باهوشی باشی....یا روزی که با چادر نماز سفید اولین نمازت را توی حرم خوانده ای را هیچ وقت یادت نمی رود.

متولد مشهد که باشی روزهای زیای اس که مخصوص تو  و امام رضا یت است روزهایی که فقط تو از آن خبرداری و امام رضا.....روزهایی که گذاشته ای برای دلت برای تنها بودن برای درد دل کردن.....برای تبریک و تسلیت به کسی که حضورش را توی شهر احساس میکنی.....

بچه مشهد که باشی همه این ها به اضافه سلام دادن های هر روزه به سمتی که می دانی ولی نمی بینی که حرم است و صلوات فرستادن های به بهانه دیدن گنبد حرم از یک خیابان منتهی به حرم قسمتی از زندگیت است.....مطمئنی که هنوز لحظه ها و خاطره های خوب زیادی را داری که با حرم و با حضور امام رضا  قرار است زیباتر شود می دانی متولد مشهد که باشی رنگ روزهایت یک رنگ دیگر است یک رنگ طلایی خوب شبیه رنگی که گنبد طلایی توی شهر پاشیده یا یک رنگ آبی فیروزه ای دلنشین که می تواند حال و هوای پاک و قشنگی را به این روزها بدهد

 

برگرفته از هفته نامه جیم-ستون محرمانه مستقیم(صدیقه سادات بهشتی)

 

 

سلام.....تولد ولی نعمتمون رو تبریک میگم به همه شیعیان دنیا و به خصوص نویسنده های همشهری خودم تو این وبلاگ......

دوستان مطمئن باشید بریم حرم شما رو فراموش نخواهیم کرد.....


شنبه 90/7/16 | 2:56 عصر | الهه | نظرات ()
<      1   2   3   4      >


.: Weblog Themes By امین :.
درباره وبلاگ
نوای وبلاگ