مشهدی ها |
مرد نجوا کنان گفت: ای خداوند و ای روح بزرگ با من حرف بزن و چکاوکی با صدای قشنگی خواند اما مرد نشنید
پس مرد دوباره فریاد زد با من حرف بزن و برقی در آسمان جهید و صدای رعد در آسمان طنین افکند! اما مرد باز هم نشنید. مرد نگاهی به اطراف انداخت و گفت ای خالق توانا پس حداقل بگذار تا تو را ببینم . و ستاره ای به روشنی درخشید
اما مرد فقط رو به آسمان فریاد زد پروردگارا به من معجزه ای نشان بده و کودکی متولد شد و زندگی تازه ای آغاز گردید اما مرد متوجه نشد و با نا امیدی ناله کرد خدایا مرا به شکلی لمس کن و بگذار تا بدانم اینجا حضور داری! و انگاه خداوند بلند مرتبه دست خود را از اسمان بر روی زمین دراز کرد و مرد را لمس کرد اما مرد پروانه را دور کرد و قدم زنان رفت...
و خدایی که در این نزدیکی است... لای این شب بوهاپای آن کاج بلند. (سهراب سپهری)
شنبه 90/7/2 | 3:20 عصر | حسین کارگر |
|